08-10-2016, 07:13 PM
دو نفر بودن که در تیمارستان بستری بودن، ولی یک شب آنها تصمیم گرفتن که فرار کنن. اونها رفتن پشتبوم، و روی لبه ساختمان ایستاد شدن، شهر رو دیدن، و آزادی رو احساس کردن، یکی از اونها از روی ساختمان برروی ساختمان دیگر پرید، ولی اون یکی دلش رو نداشت که بپره، اونی که پریده بود گفت:"هی! نگاه کن، من یه چراغ قوه دارم، میتونم با این فاصله میان دو ساختمان رو پر کردم و تو ازش رد بشی". اون یکی گفت:"چی فکر کردی، فکر کردی من دیوونم؟! که وقتی خواستم ازش رد بشم چراغو خاموش کنی؟!"
جمله ماندگار | Batman - The Killing Joke | جوکر
جمله ماندگار | Batman - The Killing Joke | جوکر