04-18-2014, 10:06 AM
[font]یه آبادانیه و {یه بنده خدا} میرن شبونه یک دیوار رو خراب کنند آبادانیه میگه: توچراغ رو بگیر من پتک میزنم آبادانیه یک پتک که میزده یک آجر می افتاده[/font][font] [/font]
[font]{بنده خدا..} میگه: بیا تو چراغ بگیر تا من پتک بزنم آبادانیه میره چراغ بگیره و[/font][font] [/font]
[font]{بنده خدا..} با یک ضربه تمام دیوارو میریزه پایین آبادانیه میگه : ولک حال[/font][font] [/font]
[font]کردی....اینطوری چراغ میگیرنا[/font]
.
.
.
[font]یارو تو آبادان داشته با دقت به یه مارمولکه نگاه میکرده بعد مارمولکه برمیگرده میگه چیه اژدها ندیدی؟[/font]
.
.
.
[font]آبادانیه میره تهرون سوار اتوبوس میشه ، به راننده بلیط میده. راننده میگه آقا این بلیط ماله آبادانه ! آبادانیه میگه : کوکا چیشتو خوب باز کن ! روش نوشته آبادان و حومه!..[/font]
.
.
.
[font]دو تا آبادانی به هم می رسن. اولی می گه: جات خالی دیروز رفتم شکار هفت تا خرگوش چهار تا آهو سه تا شیر شکار کردم.دومی میگه: همش همین؟[font]اولی می گه: بابا، آخه با یک تیر مگه بیشتر از اینم می شه؟[/font][/font][font] [/font][font][font]دومی[/font] میگه : [font]تازه تفنگم داشتی؟[/font][/font]
.
.
.
یه بار تو عوبودان مسابقه تقلید صدای داریوشو میزارن .
داریوش میاد سوم میشه.
.
.
.
بادانیه میره تو یه کتابفروشی …. میگه : وولک پوستر مو رو داری ؟ ……….. کتابفروش میگه : نه …….. آبادانیه می گه : وی ی ی تو هم تموم کردی ؟!!!
.
.
.
یه کوسه یه آبادانی رو می خوره میره پیش باقی کوسه ها می گه مو نهنگم!
.
.
.
یه آبادانیه داشته تو دریا غرق می شده عینک آفتابیش رو در می یاره می ذاره رو دمپایی ابریش میگه: کـا ! تو خودتو نجات بده فکر من نباش
.
.
.
چهارتا آبادانی می خواستند از مرز خارج بشن, تصمیم می گیرند پوست گوسفند بپوشند و قاطی گوسفندها با گله حرکت کنند. درست در لحظه ای که می خواستند از مرز خارج بشن, نیروهای انتظامی فریاد می زنند: آهای اون چهارتا آبادانی بیان بیرون از گله. آنها با تعجب خارج میشن و میپرسند شما از کجا فهمیدین که ما آبادانی هستیم؟ مامورا میگن: از اونجایی که گوسفندها عینک ری بن نمیزنند.
.
.
.
خو دیگه بستونه
[font]{بنده خدا..} میگه: بیا تو چراغ بگیر تا من پتک بزنم آبادانیه میره چراغ بگیره و[/font][font] [/font]
[font]{بنده خدا..} با یک ضربه تمام دیوارو میریزه پایین آبادانیه میگه : ولک حال[/font][font] [/font]
[font]کردی....اینطوری چراغ میگیرنا[/font]
.
.
.
[font]یارو تو آبادان داشته با دقت به یه مارمولکه نگاه میکرده بعد مارمولکه برمیگرده میگه چیه اژدها ندیدی؟[/font]
.
.
.
[font]آبادانیه میره تهرون سوار اتوبوس میشه ، به راننده بلیط میده. راننده میگه آقا این بلیط ماله آبادانه ! آبادانیه میگه : کوکا چیشتو خوب باز کن ! روش نوشته آبادان و حومه!..[/font]
.
.
.
[font]دو تا آبادانی به هم می رسن. اولی می گه: جات خالی دیروز رفتم شکار هفت تا خرگوش چهار تا آهو سه تا شیر شکار کردم.دومی میگه: همش همین؟[font]اولی می گه: بابا، آخه با یک تیر مگه بیشتر از اینم می شه؟[/font][/font][font] [/font][font][font]دومی[/font] میگه : [font]تازه تفنگم داشتی؟[/font][/font]
.
.
.
یه بار تو عوبودان مسابقه تقلید صدای داریوشو میزارن .
داریوش میاد سوم میشه.
.
.
.
بادانیه میره تو یه کتابفروشی …. میگه : وولک پوستر مو رو داری ؟ ……….. کتابفروش میگه : نه …….. آبادانیه می گه : وی ی ی تو هم تموم کردی ؟!!!
.
.
.
یه کوسه یه آبادانی رو می خوره میره پیش باقی کوسه ها می گه مو نهنگم!
.
.
.
یه آبادانیه داشته تو دریا غرق می شده عینک آفتابیش رو در می یاره می ذاره رو دمپایی ابریش میگه: کـا ! تو خودتو نجات بده فکر من نباش
.
.
.
چهارتا آبادانی می خواستند از مرز خارج بشن, تصمیم می گیرند پوست گوسفند بپوشند و قاطی گوسفندها با گله حرکت کنند. درست در لحظه ای که می خواستند از مرز خارج بشن, نیروهای انتظامی فریاد می زنند: آهای اون چهارتا آبادانی بیان بیرون از گله. آنها با تعجب خارج میشن و میپرسند شما از کجا فهمیدین که ما آبادانی هستیم؟ مامورا میگن: از اونجایی که گوسفندها عینک ری بن نمیزنند.
.
.
.
خو دیگه بستونه
Nightcall
Kavinsky &lovefoxxx
i'm giving you a nightcall to tell you how i feel
i want to drive you through the night down the hills
i'm gonna tell you something you don't want to hear
i'm gonna show you where it's dark but have no fear